حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنج شنبه, ۲۲ آذر , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 413×
پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ , ۱۳:۲۰:۱۳
روایت شهادت طلبه دهه هشتادی از زبان خانواده‌ و دوستانش
۱۱ آبان ۱۴۰۱ - ۹:۴۱
شناسه : 1519
بازدید 499
7
آرمان علی‌وردی مربی کانون تربیتی حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی(ره) که گرفتار دسته‌ای از آشوبگران در خیابان اکباتان می‌شود، از او می‌خواهند به رهبر انقلاب فحش دهد، ولی او چیزی نمی‌گوید، کیفش را باز می‌کنند و کتاب‌های حوزه را می‌بینند... بر اثر ضربات شدید آشوبگران به کُما رفت و بعد از چند ساعت به شهادت رسید.
ارسال توسط : نویسنده : حسین نیکبختی منبع : https://www.farsnews.ir
پ
پ

معاندین به بهانه‌های مختلف در تلاش هستند تا کشور را ناامن کنند، فوت خانم مهسا امینی بهانه‌ای برای شروع حرکت آشوبگرانه آنها بود و در بازه های زمانی مختلف از طریق رسانه‌های خود فراخوان های سنگینی را برای به آشوب کشاندن کشور داشتند.

چهارشنبه همزمان با چهلمین روز فوت خانم مهسا امینی مجدد فرصتی برای دشمن بود، در آن روز چند نقطه محدود در تهران آشوب ایجاد شد که در برخی نقاط آشوبگران با خشونت و پرتاب کوکتل مولوتوف دو نیروی حافظ امنیت را به شهادت رساندند.

آرمان علی وردی مربی کانون تربیتی حوزه علمیه آیت الله مجتهدی(ره) که گیر دسته‌ای از این آشوبگران در خیابان اکباتان می‌افتد، از او می‌خواهند که به رهبر انقلاب فحش دهد، ولی او چیزی نمی‌گوید، کیفش را باز می‌کنند و کتابهای حوزه را می‌بینند … در اثر ضربات شدید آشوبگران به کما رفت و بعد از چند ساعت به شهادت رسید.

پیگیری ها برای کسب روایتی از شهید او را تا خانه شهید کشاند و آنچه می‌خوانید صحبت‌های پدر، مادر، برادر و سه نفر از رفقای آرمان است.

کلاس درس و حوزه‌اش که تمام شد بعد از گپ و گفت با هم کلاسی ها راهی مسجد محل شد، تا طبق قرار قبلی برای مقابله با آشوبگران راهی شوند، به مسجد که رسید یکی از بچه های مسجد آرمان را دید او را گوشه مسجد نشاند و شروع کرد به مباحثه، یواش یواش دوستان دیگه هم کنار هم جمع شدند و گعده شکل گرفت، چند ساعتی را مشغول مباحثه بودند.

اطلاع دادند که در خیابان اکباتان آشوبگران شلوغ کاری کردند، آرمان و مابقی دوستان گعده را تمام کردند و با موتور خودشان را به اکباتان رساندند، تعدادی مشغول شعار دادن بودند، افرادی هم سطل زباله ها را آتش زده و وسط خیابان وارونه کرده بودند.

آرمان با تعدادی از بسیجی ها برای آرام کردن فضا پیش می رود، تعدادی از آشوبگران از پشت بام ساختمانی شروع به پرتاب سنگ و اشیاء دیگر می کنند، به ناچار بر می‌گردند.

آرمان کتاب ها و عمامه خود را توی کیف گذاشته بود، کیف را روی دوش گذاشت و با بچه ها خداحافظی کرد و رفت، می‌خواست از آشوبگران عبور کند که هم اطلاعاتی از تعداد آنها کسب کند و هم بعد از آن خود را به پایگاه برساند.

تعدادی از رفقا مجدد برای متفرق کردن آشوبگران جلو رفتند که یکی از نیروهای بسیج توسط اشیائ که از بالای ساختمان پرتاب می شد مجروح شد، او را به عقب کشاندن و از آنجا هم به بیمارستان منتقل شد.

در طرف دیگر تعدادی آشوبگر به چهره و ریش آرمان شک کردند، جلوی او را گرفته، بسیجی؟! آرمان جواب نداد، یکی کیف آرمان را می‌کشد و با خود می برد، کیف را که باز می‌کند کتاب حوزه و عمامه را می بیند، داد می زند آخونده، آخونده؛ دور آرمان حلقه می زنند، یکی با سرعت از دور نزدیک می شود و لگد می زند و چند نفر مشغول کتک زدن می شوند.

آرمان را با خود می برند جلوتر، پیراهنش را در می آورند و با لگد به شکم و سر و صورتش می زنند و فحش می دهند، یکی می گوید به مقدسات و نظام و رهبری فحش بده تا رهایت کنیم، آرمان مقاومت می کند و چیزی نمی‌گوید.

مقاومت آرمان در برابر تاکید آشوبگران مبنی بر اهانت به مقدسات باعث می شود خشونت آنها بیشتر شود و هر بار که آرمان سکوت می کند ضربات محکم تری می زنند، آرمان بی هوش می شود و رهایش می کنند و می روند.

رفقای آرمان سر می رسند و او را به بیمارستان می برند، پدر آرمان می گفت: ضربات زیادی را به آرمان زده بودند، کتف، دماغ و سرش را شکسته بودند، هیچ جای سالمی در بدنش نمانده بود. دکتر گفته بود ضربه سختی به سرش وارد شده و فقط توانسته با دستگاه چند ساعت زنده نگهش داره.

«آرمان پیش از این دوست داشت به سوریه برود»، این را پدرش می‌گوید و ادامه می دهد: چرا او را شهید کردند، آدمی نبود که به دیگران ظلم کنه، همیشه مدافع حق بود، رشته مهندسی می خواند ولی به خاطر علاقه ای که به حوزه داشت از دانشگاه انصراف و رفت طلبه شد.

دایی آرمان از دل‌پاکی و مردمی بودن آرمان می گوید، اینکه همیشه در بحث ها مدافع حق بود و روی آن ایستادگی می کرد.

آرمان اهل اردوهای جهادی بود، هرجا که می توانست با رفقا می رفت و چند روزی را اردوی جهادی برگزار می کرد، رفیقش می گفت: در سیل لرستان آرمان مثل آچار فرانسه همه کاری می کرد، بعضی روزا توی آشپزخانه کمک کار بود، ساعاتی بیل به دست می‌گرفت و…

«چرا او را شهید کردند، او که بچه خوبی بود، باید انتقام از آنها گرفته شود، داداشم آدم خوبی بود»؛ صحبت‌های برادر ۱۲ ساله آرمان بود که اشک می ریخت و همزمان با خود تکرار می کرد.

بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ، به کدامین گناه کشته شده‌اند.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.